اراده الهی از ديدگاه احاديث
آنچه در روايات اسلامی در مورد اراده، جالب و قابل توجه می باشد اين است كه:
اولاً: اراده الهی غير از علم و قدرت اوست
ثانياً: اراده از صفات فعل شمرده شده است، نه از صفات ذات؛ و اين هر دو از آيات و روايات استفاده ميشود.
چنانكه در مناظره، حضرت امام رضا [1](ع) با يكي از متكلمان معروف خراسان به نام سليمان مروزي به چشم ميخورد، آن حضرت در مقابل كلام سليمان كه ميگويد اراده خدا علم اوست، ميفرمايد: آنچه را ميداند اراده كرده است؟ سليمان ميگويد: آري. امام فرمودند: پس اگر چيزي را اراده نكند، علم بدان ندارد؟ سليمان گفت: آري چنين است امام فرمودند: چگونه چنين چيزي را ميگويي در حالي كه خداي تعالي ميداند چيزهايي را كه اراده نكرده است. دليل آن اين آيه كريمه است:
«لئن شئنا لنذهبن بالذي اوحينا اليك.» [2] پس خدا ميداند كه چگونه وحي را از بين ببرد، در حالي كه هرگز آن را از بين نبرده است و نميبرد. سليمان گفت: پس اراده خدا همان قدرت اوست. باز امام فرمودند: خداوند بر چيزهايي كه هيچگاه اراده نميكند، تواناست. طبق اين آيه فرمودند:
اگر اراده عين قدرت باشد، بايد خداوند از بين بردن وحي را اراده كرده باشد. چون بدون شك بر آن توانا بوده و قادر است. حال آنكه هيچگاه آن را اراده نكرده است.
همين مسأله (صفت فعل بودن) در مورد مشيت الهي نيز مطرح شده است. [3]
از آيات قرآن كريم، اين مطلب (اراده صفت فعل است) به خوبي قابل استفاده و استنباط است. از آن جمله اينكه:
الف: در موارد متعددي اراده را مقيد به «اذا» ميكند. كما اينكه فرمايد: «انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون.» [4] (فرمان او چنين است كه هرگاه چيزي را اراده كند، تنها به آن ميگويد: - موجود باش! – آن نيز موجود ميشود.) اگر اراده صفت ذات ميبود بايد همواره موجود باشد. در حالي كه اذا براي شروع و آغاز زمان چيزي است.
ب: همچنين اراده را مقيد به «لو» كرده است «لو اراد الله ان يتخذ ولداً لاصطفي مما يخلق مايشاء…» [5] اگر- به فرض محال- خدا ميخواست فرزندي انتخاب كند، از ميان مخلوقاتش آنچه را ميخواست بر ميگزيد؛ منزه است از اينكه فرزندي داشته باشد-! او خداوند يكتاي پيروز است…)
ج: همچنين مقيد به «ان» كرده است. «…ان اراد بكم سوإ او اراد بكم رحمه…» [6] (…اگر او بدي و رحمتي را براي شما اراده كند…) و طان اراد بكم ضراً او اراد بكم نفعاً…» [7] (…هرگاه زياني براي شما بخواهد، و يا اگر نفعي اراده كند؟…)
صفات ذات فقط به خداي سبحان مربوط ميشود و از ذات انتزاع ميشود. در حالي كه صفات فعل با توجه به دو طرف محقق ميگردد. لذا خداي سبحان در صورتي رازق خواهد بود كه مخلوقي وجود داشته باشد و خداوند آنها را روزي دهد. زيرا اراده بدون طرف مقابل (مراد) حاصل نميوشد. از اينرو، اراده بايد از صفات فعل باشد. [8]
از اينكه اراده از صفات فعل است، برخي چنين استنباط كردهاند كه در اينصورت افعال بشري از كارهاي غير مباشر پروردگار است، ميتواند از دايره اراده او بيرون باشد و تنها خداوند بدان امر و نهي ميكند. يعني مسأله را در همين مقطع حل شده ميدانند. ولي در قسمت پيشين روشن شد كه با بياني كه برخي از انديشمندان اسلامي از جمله علامه طباطبايي (ره) براي اثبات اختيار انسان دارند، نيازي به انكار شمول اراده الهي نيست.
نكته دوم- اراده تكوينی و تشريعی
انديشمندان اسلامي براي خداي سبحان دو اراده: تكويني و تشريعي قائل شدهاند. اين مسأله را محقق خراساني و شاگرد وي محقق اصفهاني مطرح نمودهاند. در اين زمينه، علامه طباطبائي(ره) بيان زيبايي دارند كه قابل توجه است. ماحصل بيان ايشان اين است:
اراده فاعل، بر انجام يك امر خارجي گاه مستقيماً صورت ميگيرد. آن، اراده تكويني است. گاه به اين خاطر، انگيزه خاصي نميخواهد كه مباشرتاً امري را محقق سازد؛ بلكه ميخواهد كه خواست او از طريق قدرت و اراده كساني كه نوعي اولويت بر آنها دارد، تحقق پذيرد. در اين صورت اراده فرمان دادن به ديگري در او پديد ميآيد. اين اراده را اراده تشريعي ميگويند. در مورد اراده الهي هم چنين است. اراده تكويني خداوند به عنوان قانونگذار و تشريع كننده احكام به افعال عباد تعلق نميگيرد، بلكه اراده تكويني خداي تعالي به فعل خود او تعلق گرفته است كه همان فرمان به بندگان است. اين اراده تكويني، وقتي با فعل مورد نظر- مأمور به- كه از مأمور صادر ميگردد، مقايسه شود از آن به عنوان اراده تشريعي ياد ميگردد. [9]
در اينجا مطلب ديگري مورد سؤال است. آن، اينكه كارهاي نارواي انسان را چگونه ميتوان متعلق به اراده الهي دانست؟ توضيح اينكه اگر براي اراده الهي عموميت و گستردگي قائل شويم، اين اراده بر كارهاي زشت انسان هم تعلق خواهد گرفت. اين مطلب، هم خلاف عقل است؛ زيرا از كمال مطلق، فعل قبيح صادر نميشود و هم خلاف قرآن كريم؛ كه اراده ظلم [10]، عسر [11]، سختگيری [12] و لهو [13] و امثال آنها را، از خدای تعالی نفی می كند. [14]
پاسخ اين سئوال و يا اشكال با توجه به تفكيك اراده الهي به تكويني و تشريعي روشن ميشود. توضيح اينكه: اصل حركتهاي انسان زشت و زيبا ندارد، بلكه در رابطه با اوامر و نواهي الهي و يا در تطبيق با معيار عدالت است كه عملي زشت و عملي زيبا ميشود، اما در مرحله هستي اوليه بايد گفت وجود و هستي امكاني هميشه و در همه جا مخلوق و آفريده آفريدگار است. [15]
آنچه مخلوق اوست زيبا و حسن است [16] و كارهاي زيبا و زشت در اصل وجود با يكديگر تفاوتي ندارند. به عنوان مثال: اصل حركت دست بر معيار ساختار خاص بدن آدمي و بر اساس هزاران قانونمندي زيبا صورت ميگيرد. پس حركت دست كه مخلوق خداست فقط زيبايي است، اما اينكه با چه نيتي و به چه سويي حركت كند، زشتي و زيبايي را مطرح ميسازد. حركت دست براي كمك به محروم و يا براي اقامه نماز-از دو جهت تكويني و تشريعي- بسيار زيباست،ولي همين حركت زيباي دست- از نظر تكوين- براي سيلي زدن بر روي يتيم و قتل بيگناه نا زيبا ميشود، ولي نازيبايي آن نه به خاطر اصل حركت آن است، كه تنها به جهت عدم تطبيق با فرمان حق ميباشد. بنابراين،شايستگي و يا عدم شايستگي كار اختياري انسان بخاطر مطابقت و عدم مطابقت آن با اوامر و نواحي شرعي و رضا و سخط الهي است و از اراده تكويني خداوند نيست. [17] البته اراده تشريعي خداوند، هيچگاه بر كار قبيح تعلق نميگيرد. حرام و حلال الهي منطبق با مساله و مفاسد واقعي آن است، [18] اما در آيات مذكور كاملاً روشن است كه اراده تشريعي با افعال ارادي انسان ارتباطي ندارد. بلكه مفاد آيه، بيانگر مسأله عدل الهي است. به اين معني كه خداي سبحان در قانونگذاري و همچنين در كيفر و پاداش هرگز بر بندگان خود ظلمي روا نميدارد و بناي سختگيري هم ندارد. همچنين خداوند از كفر بندگانش راضي نيست و يا فساد را دوست ندارد. اين امور نه نفي اراده تكويني الهي است و نه اينكه مسئوليت بشر را منتفي ميكند.
در روايات اهل بيت(ع) [19] اين مطلب بخوبي به چشم ميخورد كه بين اراده تكويني خداوند و محبوب بودن كارهاي ناروا از نظر پروردگار، هيچ ملازمهاي وجود ندارد. در نتيجه كارهاي نارواي انسان را نميتوان به خدا نسبت داد.
عن فضيل بن يسار قال: سمعت ابا عبدالله (ع): «شاء و اراد و لم يحب و لم يرض،شاء ان لا يكون شيء الا بعلمه و اراد مثل ذلك و لم يحب ان يقال: ثالث ثلاثه و لم يرض لعباده الكفر.» [20] (امام صادق عليهالسلام فرمودند: خداوند خواست و اراده كرد ولي دوست نداشت و راضي نبود. خواست كه چيزي به علم او نباشد و مثل آن را اراده هم كرد ولي دوست نداشت كه گفته شود «خدا سومي سهگانه است و براي بندگانش به كفر راضي نيست.»)
نكته سوم- بررسي مشيت و اراده الهی از كتاب و سنت
الف- مشيت و اراده دو مفهوم و داراي مراتب جداگانهای هستند. در قرآن كريم و احاديث ائمه (ع)، مفاهيمي جداگانه بوده و در هيچ كجا اين دو مفهوم مترادف تلقي نشدهاند. حتي نميتوان مدعي شد كه در مورد پروردگار متعال مصداقاً متحدند. در زبان لغت، «مشيت» به معناي خواست و «اراده» به معناي قصد و يا طلب است و اگر چه در هر دو، مفهوم خواستن وجود دارد، ولي در اولي- مشيت- هدف خواستن و تمايل به چيزي ميباشد و در دومي- اراده-خواستني است كه قصد رسيدن را هم در بر داشته باشد. [21] اضافه بر حديث گذشته، حديث زير گوياي افتراق مفهومي در اين دو واژه است:
عن ابي بصير قال: قلت لابي عبدالله(ع): شاه و اراد و قدر و قضي؟ نعم، قلت: و احب؟ قال: لا قلت: و كيف شاء و اراد و قدر و قضي و لم يحب؟ قال: هكذا اخرج الينا. [22] (ابي بصير ميگويد: به امام صادق- عليهالسلام- عرض كردم آيا خداوند؛خواست و اراده كرد و تقدير نمود و حكم كرد؟ فرمود: بله. گفتم: و دوست هم داشت؟ فرمود: خير. گفتم: چگونه ميشود كه بخواهد و اراده كند و تقدير نمايد و حكم كند اما دوست نداشته باشد؟! فرمود: براي ما مطلب اينچنين روشن گشته است.)
در احاديث ديگري براي اين چهار مفهوم: مشيت، اراده، قدر و قضا، ترتيب قائل شدهاند كه حديث آن در صفحات قبل ذكر شده است. همچنين در حديثي از امام رضا(ع) «شاءالله» را به معناي ابتداء الفعل و «اراد» را به معناي ثبوت بر آن مطرح كردهاند. [23] در حديثي ديگر از همين امام معصوم (ع) مشيت الهي را به «همه بالشي» و «اراده» را به «امام الشيئه» [24] معنا نمودهاند كه با حديث قبلي قريب المعني است. از اين احاديث تفكيك بين دو مفهوم مشيت و اراده بخوبي روشن ميشود. به عنوان نمونه به حديث زير توجه فراييد:
عن علي بن ابراهيم الهاشمي قال: سمعت اباالحسن موسي بن جعفر (ع) يقول: لا يكون شيء الا ماشاءالله و اراد و قدر و قضي، قلت: فما معنيشاء؟ قال ابتداء الفعل، قلت: ما معني قدر؟ قال: تقدير الشيء من طوله و عرضه. قلت: فما معني قضي؟ قال: اذا قضي امضاه فذالك الذي لا مرد له.
از موسي بن جعفرشنيدم كه فرمود: چيزي نباشد جز آنچه خدا خواهد و اراده كند و اندازهگيري نمايد و حكم دهد. گفتم: معني خواست خدا چيست؟ فرمود: آغاز كار است. گفتم: معني اندازهگيري چيست؟ فرمود: آن، اندازه گرفتن طول و عرض چيز است. گفتم: معني قضا و حكم چيست؟ فرمود: هر گاه حكم كند، بگذراند و آن است كه برگشت ندارد. [25]
ب- آيا مشيت و اراده وحدت قلمرو دارند؟ با توضيحي كه گذشت، روشن ميشود، هر ارادهاي بايد مسبوق به مشيت باشد. در حالي كه عكس آن- هر مشيتي بايد مسبوق به اراده باشد- صحيح نيست. پس اولين نمودي كه در افعال الهي وجود دارد، مشيت اوست. – چنانكه حديث امام رضا (ع) گوياي آن بود- از اينرو، بايد گفت: مشيت مقدم بر اراده و شايد اوسع از آن است. چه بسا از اين بابت است كه در احاديث مشيت را دستمايه خلقت دانستهاند؛ چنانكه در حديث زير ملاحظه ميشود:
«خلق الله المشيئه بنفسها ثم خلق الاشياء بالمشيئه» [26]
استاد محمد باقر بهبودي با استفاده از حديث فوق مشيت الهي را به معناي نواميس و قوانين الهي حاكم بر طبيعت دانسته است. [27]
ج- رابطه مشيت انسان با مشيت الهی: در قرآن كريم و احاديث، مشيت بشر به مشيت الهي مقيد شده است. در حالي كه چنين چيزي در مورد اراده تصريح نشده است. [28] قرآن كريم در مورد مشيت انسان فرموده است:
«ان هذه تذكره فمن شاء اتخذ الي ربه سبيلا ٭ و ما تشاءون الا ان يشاء الله كان عليما حكيما» [29] (اين يك تذكر و يادآوري است، و هر كس بخواهد- با استفاده از آن- راهي بسوي پروردگارش بر ميگزيند. ٭ و شما هيچ چيز را نميخواهيد مگر اينكه خدا بخواهد، خداوند دانا و حكيم بوده و هست.)
و نيز فرمود:
«كلا انه تذكره ٭ فمن شاء ذكره ٭ و ما يذكرون الا ان يشاءالله هو اهل التقوي و اهل المغفره» [30]
(چنين نيست- كه آنها ميگويند،- اين- قرآن- يك تذكر و يادآوري است. ٭ هر كس بخواهد از آن پند ميگيرد؛ ٭ و هيچ كس پند نميگيرد مگر اينكه خدا بخواهد؛ و او اهل تقوي و اهل آمرزش است.)
ملاحظه ميشود كه در هر دو آيه، صحبت از مشيت انسان بسوي پروردگار و استقامت و توجه به حق است. در هر دو مورد، مشيت انساني را بدون مشيت الهي نفي نموده است.
د- اراده انسان و اراده ربوبی: در قرآن كريم و احاديث، براي بشر نيز همانند خداوند، اراده مطرح شده است. هر چند در برخي آيات، هدايت و ضلالت انسان به اراده خداوند مربوط شده است، [31] ولي از آنها در قبال اراده الهي نفي اراده نشده است، اما در مورد مشيت ميفرمايد: «و ما تشاءون الا ان يشاءالله» گويا آيه مذكور در صدد بيان اين مطلب است كه اصل مشيت انساني براساس مشيت پروردگار بوده است. تا مشيت او نباشد براي انسان مشيتي در بين نيست.
پس بين مشيت و اراده تفاوت روشن است. در حديث مشهوري كه از امام هشتم نقل شده در مورد مشيت همين مسأله كاملا چشمگير است:
«قال الله عزوجل: يا ابن آدم بمشيئتي كنت انت الذي تشاء لنفسك ما تشاء و بقوتي اديت، فرائضي و بنعمتي قويت علي معصيتي. جعلتك سميعا بصيرا قويا، ما اصابك من حسنه فمن الله و ما اصابك من سيئه فمن نفسك و ذاك اني اولي بحسناتك منك و انت اولي بسيئاتك مني و ذاك اني لا اسأل عما افعل و هم يساءلون.» [32]
فرمودند: مشيت افراد بشر از مشيت الهي اقتباس شده است (بمشيئتي كنت انت الذي تشاء لنفسك ما تشاء). آنچه را انسان بخواهد با مشيت خداي تعالي ميخواهد. اين مطلب درست با آيه «ما تشاؤن الا ان يشاءالله» تطبيق دارد. بنابراين، بايد گفت: انسان براساس مشيت الهي است كه مختار آفريده شده و امكانات مختلف در اختيار وي قرار گرفته است، انسان هر چه بخواهد در چارچوب امكانات و ابزاري است كه خداي سبحان خواسته در اختيار بشر باشد پس بشر خارج از مقررات و عوامل خلقت پروردگار كوچكترين خواست و مشيتي را نميتواند اعمال كند. اگر انسان بخواهد به راه حق برود، از همين امكانات خدادادي- براساس همان مقررات عالم خلقت كه براساس آفرينش پرودگار متعال است- بايد حركت كند و راه خود را بپويد. اگر انسان راه عصيان هم پيش گرفته است، باز از همين امكانات و عوامل الهي- كه براساس مشيت حق در اختيار وي قرار دارد- برخوردار بوده است. «و بقوتي اديت فرائضي و بنعمتي قويت علي معصيتي» (به نيروي من فرائض و واجبات مرا بجا ميآوري و با نعمت بر معصيت من قدرت پيدا ميكني.) ابزار كار را خداوند در اختيار وي قرار داده است. «جعلتك سيمعاً بصيراً» (من تو را شنوا و بينا قرار دادم.) نتيجهاي كه از اين سخن گرفته شده بسيار جالب است. «ما اصابك من حسنه فمن الله و ما اصابك من سئه فمن نفسك» (هر چه خوبي به تو رسد از خداست و هر چه بدي به تو رسد از خود توست.) مطلب كاملاً روشن است. هر چه خير و نيكي باشد، به عنايت الهي است. چون مشيت انسان بر حسنات بدون مشيت الهي ممكن نميشود. پس ريشه حسنات، از خداوند سبحان است. سرمايه خدادادي و قدرت بهرهوري از امكانات و اختيار انسان از آن خداست. اما هر سيئه و بدي كه باشد به خود انسان مربوط است. زيرا امكانات الهي در اختيار وي بوده است و او واقعاً مختار و گزينشگر است.
سپس توضيح مجددي را بيان ميفرمايد: «و ذاك انني اولي بحسناتك منك و انت اولي بسيئاتك مني» (يان بدان معني است كه من در كارهاي خوب تو از خود تو تولي هستم ولي در بديهاي تو خودت اولي هستي.) بنابراين، دو مشيت با يكديگر جمع ميشوند، ولي در طول و راستاي يكديگر نه در عرض هم. مشيت الهي در قالب ابزار، امكانات و اختيار و مشيت انساني بر اساس مشيت خداي سبحان، اما مسئوليت با انسان است كه مشيت پاياني جزء آخر علت است. ولي آنچه مسلم است اينكه: قرآن كريم براي انسان، هم اراده و هم مشيت قائل شده است و بسياري از مسائل را به مشيت و اراده خود انسان مربوط ميسازد. مانند آيه:
من كان يريد حرث الاخره نزد له في حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ماله في الاخره من نصيب» [33] (كسي كه زراعت آخرت را بخواهد، به كشت او بركت و افزايش ميدهيم و بر محصولش ميافزاييم؛ و كسي كه فقط كشت دنيا را بطلبد، كمي از آن به او ميدهيم اما در آخرت هيچ بهرهاي ندارند.) و يا آيه:
«…اعملوا ما شئتم انه بما تعملون بصير» [34] (هر كاري ميخواهيد بكنيد، او به آنچه انجام ميدهيد بيناست.)
نتيجه بحث:
از آيات فوق به خوبي روشن ميشود كه سعادت و شقاوت انسان به خواست و اراده خود او بستگي دارد. نظير آيات فوق، در قرآن كريم بسيار است. شماره آياتي كه اراده را با مشتقات آن به خداوند نسبت دادهاند (53) آيه و آياتي كه آن را براي انسان مطرح نمودهاند (94) آيه است. اين آيات، افعال انساني را به اراده او منتسب ميكنند.
اشكال سوم- فراگير بودن علم الهي و مسأله اختيار
بيان اشكال: عمدهترين و شايد قديمي ترين دستاويز در تمسك به جبر، همين مسأله ميباشد، خلاصه استدلال چنين است:
الف- خداي سبحان، از ديرباز به تمام حوادث كلي و جزيي عالم آگاه است و هيچ پديدهاي از جمله افعال بشر از علم الهي خارج نيست.
ب-علم الهي هرگز مورد تخلف قرار نميگيرد و هيچگاه چيزي بر خلاف علم ازلي واقع نميگردد.
ج- نتيجه اين است كه افعال ما، مو به مو بر اساس آنچه از علم الهي گذشته،محقق خواهد شد و امكان تخلف در آن نيست. بنابراين، در واقع اختياري براي انسان وجود ندارد. زيرا لازمة پذيرش اختيار، جهل شدن علم الهي در پارهاي از موارد است. [35] در اين زمينه، به آياتي از قرآن كريم، به عنوان پشتوانه نقلي سخن فوق، استناد شده است كه از آن جمله است:
«…ان الله بكل شيء عليم.» [36] (…خداوند بر هر چيزي دانا است…)
«…و ان الله قد احاط بكل شيء علما.» [37] (…خداوند بر هر چيزي احاطه علمي دارد…)
«…علم الله انكم ستد كرونهن…» [38] (…خداوند ميداند كه شما بزودي آنها را ياد ميكنيد…)
(مربوط به فعلي كه آينده از مؤمنين سر ميزند.)
«الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير.» [39] (آيا آن كسي كه موجودات را آفريده از حال آنها آگاه نيست؟! در حالي كه او- از اسرار دقيق- با خبر و آگاه است.)
«و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد.» [40] (ما انسان را آفريديم و وسوسههاي نفس او را مي دانيم، و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم.)
«…علم ان لن تحصوه فتاب عليكم…» [41] (…او ميداند شما نميتوانيد مقدار آن را- به دقت- اندازهگيري كنيد- براي عبادت كردن- پس شما را بخشيد…)
بررسی مطلب:
با توجه به مسائل گذشته كه اختيار را از نظر وجدان و وحي امري ضروري يافتيم، اين مسأله فقط عنوان شبههاي دارد كه بايد مرتفع شود. در پاسخ به اين شبهه دو گونه جواب داده شده است. هر دو پاسخ نيز با توجه به احاطه علم الهي بر همه امور است:
الف- پاسخ خواجه نصيرالدين طوسي:
در اين بيان، مسأله عليت و تأثير علم الهي در افعال اختياري انسان نفي شده است. محقق طوسي،در اين زمينه بحث تابعيت علم و متبوعيت معلوم را مطرح مينمايد. [42]
بحث راجع به اين مطلب است، كه آيا علم خداي سبحان به واقعيات- فعل اختياري انسان- تعلق ميگيرد، يا اينكه افعال انسان از فعل خداوند نشأت ميگيرد؟ طبيعتاً شق اول پذيرفته شده است.» [43] «مير سيد شريف» نيز بين علم فاعل مختار نسبت به افعال خويش و نسبت به افعال ديگران تفاوت قائل شده است. او اولي را مؤثر در فعل و دومي را بدون تأثير ميداند. [44]
اين سنخ پاسخگويي هر چند جالب و قابل توجه است، لكن از جهاتي مورد نقد صاحبنظران قرار گرفته است.
ب- پاسخ روشنتري را حكماي اسلامي بيان داشتهاند:
بدين ترتيب: علم الهي عام است. پس بر همه تعلق خواهد گرفت از جمله بر افعال انسان احاطه دارد. ولي:
اولاً- اين پرسش پيش ميآيد كه آيا افعال انسان بدون مقدمه صادر ميشود. يا اينكه مبادي و مقدماتي لازم دارد؟ پاسخ روشن است. صدور هيچ فعلي از انسان بدون مقدمات لازم ممكن نيست.
ثانياً: جاي سئوال است كه آيا علم الهي بر فعل انسان همراه با علم او بر مبادي و مقدمات آن فعل هست يا خير؟ باز هم پاسخ روشن است. البته علم الهي بر مبادي و مقدمات فعل هم تعلق ميگيرد.
ثالثاً: با فرض اختيار، آيا علم الهي بر افعال فاعل مختار با علم به مقدمات اختياري آن- اراده آزاد انسان- همراه خواهد بود يا خير؟ قطعاً جواب مثبت است. يعني خداي سبحان علم دارد كه انسان به اراده و اختيار خود كارهايي را انجام خواهد داد. همچنانكه در مورد عوامل غير مختار ميداند كه صدور فعل از آنها به صورت اضطراري است. مثلاً علم خداي سبحان تعلق گرفته است كه آتش بدون اختيار بسوزاند.
بنابراين اگر صدور افعال در واقعيت خارجي به صورت ديگر باشد، علم خداوند جهل شده است. يعني اگر از آتش كاري ارادي سر بزند و يا از انسان در فعل اختياري كاري غير ارادي صادر شود، علم خداوند بر خلاف واقع شده است.
رابعاً- طرح اضطرار انسان در اين بحث، مصادره به مطلوب است. زيرا اصل سخن اين است كه آيا انسان مختار است يا مجبور؟ اگر مختار باشد، علم الهي به فعل اختياري او تعلق ميگيرد. اگر مضطر باشد، به فعل اضطراري وي. پس در اينجا اگر اخذ سند شود كه چون خداوند علم دارد، پس فعل بشر اضطراري است، صحيح نخواهد بود.
خامساً- نكته قابل توجه اينكه خداي سبحان فاعل مختار است. اگر علم الهي موجب مضطر بودن فاعل شود، بايد از خود خداوند هم سلب اختيار شده باشد. زيرا او خود به همه افعال خويش آگاه است.
سادساً- نكته قابل توجه اينكه، برخي از آيات قرآن كريم در مورد علم الهي بر افعال انسان به گونهاي بيان شده است كه بخوبي اختيار انسان از آن فهميده ميشود. چنانكه در آيات زير مشاهده ميشود:
«…علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم فتاب عليكم و افا انكم…» [45] (…خداوند ميدانست كه شما بر خود خيانت ميكنيد، پس بر شما توبه كرده و عفوتان نمود)
«…قد يعلم الله الذين يتسللون منكم لواذاً فليحذر الذين يخالفون عن امره ان متصيبهم فتنه او يصيبهم عذاب اليم.» [46] (…خداوند كساني از شما را كه پشت سر ديگران پنهان ميشوند، و يكي پس از ديگري فرار ميكنند ميداند. پس آنان كه فرمان او را مخالفت ميكنند، بايد بترسند از اينكه فتنهاي دامنشان را بگيرد، يا عذابي دردناك به آنها برسد.)
«اولاً يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون.» [47] (آيا اينها نميدانند خداوند آنچه را پنهان ميدارند يا آشكار ميكنند ميداند؟! ) كه در اينجا علم الهي به عنوان استفاده براي شهادت است. توجه ميدهد كه چون خداوند همه كارهاي شما را ميداند، بايد مراقب اعمال خود باشيد.
«…و ما تفعلوا من خير يعلمه الله…» [48] (و آنچه از كارهاي نيك انجام دهيد خدا آن را ميداند. (نسبت فعل به انسان و علم به خداوند)
«و الله يعلم انهم لكاذبون» [49] (خداوند ميداند كه آنها دروغگويند.) (نسبت علم به خداوند و كذب به انسان)
سياق آيات مذكور به گونهاي است كه در آنها فعل به خود انسان نسبت داده شده است و مسئوليت آن را با انسان ميداند. خداي سبحان هم بر آنها احاطه علمي دارد. مضافاً بر اينكه علم الهي از اين جهت مطرح شده است كه بازخواست مقام ربوبي و مسئوليت انسان را هنگام نظارت پروردگار متعال متذكر گردد. در نتيجه، آنچه گذشت، عدم ارتباط احاطه علم پروردگار متعال با ضرورت جبر، روشن ميشود.
در رساله امام دهم سلامالله عليه نكات ظريفي از بحث به تفصيل و يا بيان مثالهاي بسيار جالب مطرح شده است كه سرانجام با اين عبارات لطيف، اثر ما پايان مييابد.
«وفقنا الله و اياكم الي القول و العمل لما يحب و يرضي و جنبنا و اياكم معاصيه بمنه و فضله و الحمدلله كثيراً كما هو اهله و صليالله علي محمد و آله الطيبين و حسينا الله و نعم الوكيل.» [50]
(خداوند ما و شما را به گفتار و كرداري كه دوست دارد و ميپسندد موفق فرمايد. و ما و شما را به منت و فضل خودش از معصيتهايش بركنار دارد. سپاس فراوان خداي را است چنانكه او اهل اين سپاس است. و صلوات و درود خدا بر پيامبر اكرم- صلياللهعليه وآله- و خاندان پاك او. خداوند براي ما كافي است و وكيل خوبي است.)
______________________________
[1]. عيون الاخبار الرضا، ج1، صص 190-189.
باب آنها من صفات الفعل حديث(1). عن عاصم عن ابي عبدالله(ع) قال: قلت: لم يزل الله مريداً قال: ان المريد لايكون الالمرادمعه لم يزل الله عالماً قادراً ثم اراد (ازلي بودن اراده را نفي ميكند). (اصول كافي، ج1، ص148)
عن صفوان بن يحيي قال: قلت لابي الحسن(ع): اخبرني عن الاراده من الله و من الخلق قال: فقال: الاراده من الخلق: الصغير و مايبدؤلهم بعد ذلك من الفعل و اما من الله تعالي فارادته احداثه لاغير ذلك لانه لايروي (برآورده نميكند). و لايهم (همت نميگمارد) و لايتفكر و هذه الصلات منفيه عنه و هي صفات الخلق فاراده الله الفعل لاغير ذلك يقول له كن فيكون بلا لفظ و لانطق بلسان و لاهمه و لا تفكر و لا كيف لذالك كما انه لا كيف له. (همان، حديث 3)
[2]. اسراء/ 86.
[3]. عن محمد بن مسلم عن ابي عبدالله(ع) قال: المشيئه محدثه. (اصول كافي، باب مذكور، حديث 7) عن ابي عبدالله (ع) قال: خلق الله المشيئه بنفسها ثم خلق الاشياء بالمشيئه. (اصول كافي، باب مذكور، حديث 4)
[4]. يس/ 82.
[5]. زمر/ 4.
[6]. احزاب/ 17.
[7]. فتح/ 11.
[8]. محاضرات فياصول الفقه، ج2، صص 72-36. (به نقل از كيهان فرهنگي، سال 66، شماره 11)
لازم به تذكر است كه استاد سبحاني در مقاله جالب و ارزنده خود در اين زمينه در كيهان فرهنگي اين نظريه كه اراده از صفات فعل است را، نپذيرفتهاند و نظر علامه طباطبايي- رحمهالله عليه- را رد ميكنند. نظر ايشان بر اين مطلب است كه اراده از صفات كمال است و فاعل مريد از فاعل غير مريد كاملتر است. بنابراين ذات ازل نبايد فاقد صفت اراده باشد وصف اراده از اعمال قدرت به هنگام ايجاد انتزاع شود ولي بنظر نگارنده، حق با علامه طباطبايي(ره) است و به نظر ميرسد كه بايد بين دو مفهوم تفاوت گذارده شود.
الف- اينكه فاعلي مريد باشد. يعني بتواند به مقتضاي اراده خود فعلي انجام دهد و كارها به صورت اضطرار از وي صادر نشود.
ب- اينكه اين مقتضاي مريد بودن به فعليت آيد و ارادهاي در امري تحقق پذيرد با اين حساب بايد گفت كه بند«الف» كمال است نه «ب». منشاء بر اراده، كمال است نه اراده كردن، يعني فاعل مريد بودن او مترادف با كامل بودن است. پس ذات الهي چون فاعل مختار و مريد است، واجد اين صفت كمالي است، هر چند كه از اراده در امور بصورت فعل از وي محقق گردد، كما اينكه نفس خلاقيت كمال است يعني منشاء خلاقيت و قدرت بر خلق داشتن، نه خلق كردن و همچنين است رازقيت و فياضيت. در هر صورت اراده چون صفتي است كه از يك طرف به خداي تعالي تعلق دارد (مريد) و از سوي ديگر به مراد حتماً صفت فعل است. به عبارت ديگر اراده از مقام فعل انتزاع ميشود. اين خود نشانگر صفت فعل بودن آن است. البته اراده به يك معنا ممكن است بتواند صفت ذات تلقي شود و آن اراده به معناي دوست داشتن است. مانند: «والله يريد الاخره» ولي اين معناي اراده از مورد بحث خارج است و فقط ميتواند منشاء اراده به معناي فاعل مريد و مختار باشد. (اين مطلب-اراده به معناي دوست داشتن- در كتاب معارفالقرآن، استاد مصباح، به تفصيل آمده است: ج1، ص 168.)
[9]. استاد سبحاني كيهان فرهنگي، ص 13، شماره 11، مقاله.
[10]. و ما الله يريد ظلماً للعباد. (غافر/ 31) (…و خداوند ظلم و ستمي بر بندگانش نميخواهد.)
[11]. يريد الله لكم اليسر و لا يريد بكم العسر… (بقره/ 185) (..خداوند راحتي شما را ميخواهد نه زحمت شما را)
[12].مايريد الله ليجعل عليكم من حرج ولكن يريد ليطهركم… (مائده/ 6) (…خداوند نميخواهد براي شما مشكلي ايجاد كند، بله ميخواهد شما را پاك كند…)
[13]. لو اردنا ان نتخذ لهواً لاتخذناه من لدنا… (انبياء/ 17) (اگر ميخواستيم سرگرمي انتخاب كنيم، چيزي متناسب خود انتخاب ميكرديم…)
[14]. و لا يرضي لعباده الكفر. (زمر/ 7) (…و هرگز كفران را براي بندگانش نميپسندد…) …والله لا يحب الفساد. (بقره/ 205) (…خدا فساد را دوست نميدارد.)
[15]. الله خالق كل شيء… (زمر/ 62) (خداوند آفريدگار همه چيز است.)
[16]. الذي احسن كل شيء خلقه… (سجده/ 7) (او همان كسي است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد…)
[17]. الميزان، ج1، ص 101.
[18]. يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي كانت عليهم…(اعراف/ 157) (…اشيا پاكيزه را براي آنها حلال ميشمرد، و ناپاكيها را تحريم ميكند؛ و بارهاي سنگين، و زنجيرهايي كه بر آنها بود، برميدارد…)
[19]. عن ابي الحسن (ع) قال: ان لله ارادتين و مشيئتين: اراده حتم و اراده عزم. ينهي و هو يشاء و يأمر و هم لايشاء. او ما رأيت انه نهي آدم و زوجته ان ياكلا من الشجره و شاء ذلك ولو لم يشأ ان ياكلا لما غلبت مشيئتهما مشيئه الله تعالي و امر ابراهيم ان يذبح اسحاق و لم يشاء ان يذبحه و لو شاء لما غلبت مشيئه ابراهيم مشيئه الله تعالي. (اصول كافي، ج1، باب مشيت و اراده، ص 209، حديث 4)
[20]. اصول كافي، ج 1، ص 209، باب مذكور، حديث 5 و توحيد صدوق، باب 55، حديث 9.
[21]. شايد اين دو مفهوم مصداق اين قاعده باشد: اذا اجتمعا افترقا و اذا فترقا اجتمعا در اينجا حالت اجتماعشان كه موجب افتراق آنهاست، مورد نظر است.
[22]. اصول كافي، ج 1، ص 208، باب مذكور، حديث 2 و همچنين در بحارالانوار، ج 5، باب قضا و قدر، حديث 66 (با كمي تفاوت در عبارت)
[23]. بحارالانوار، ج 5، باب قضا و قدر، حديث 68.
[24]. همان، حديث 69.
[25]. ترجمه اصول كافي، ج 1، ص 207، باب مشيت و اراده، حديث 1.
[26]. اصول كافي، ج 1، ص 149. باب انها من صفات الفعل، حديث 4.
[27]. كتاب جبر و اختيار، تأليف استاد بهبودي، مؤلف در اين نوشتار، بحث گستردهاي در اين زمينه نموده و نتايج شايان توجهي بدست آوردهاند كه بحث فوق، متأثر از آن است.
[28]. در قرآن كريم هرگز اين مفهوم نيامده است كه: ما تريدون الا يريد الله.
[29]. دهر/ 29- 30.
[30]. مدثر/ 54-56.
[31]. ان اردت ان انصح لكم ان كان الله يريد ان يغوبكم … (هود/ 34)
[32]. اصول كافي، ج 1، باب مشيت و اراده، حديث 6، ص 436.
[33]. شوري/ 20.
[34]. فصلت/ 40.
[35]. شعر معروف منسوب به خيام در اين زمينه قابل توجه است:
مي ميخورم هر كه چو من اهل بود ميخوردن من به نزد او سهل بود
مي خوردن من حق زازل ميدانست گرمي نخورم علم خدا جهل بود
خواجم نصيرالدين طوسي، در پاسخ وي چنين گفته است:
اين نكته نگويد آنكه او اهل بود زيرا كه جواب گفتهاش سهل بود
علم ازلي علت عصيان كردن نزد عقلا زغايت جهل بود
[36]. عنكبوت/ 62.
[37]. طلاق/ 12.
[38]. بقره/ 235.
[39]. ملك/ 14.
[40]. ق/ 16.
[41]. مزمل/ 20.
[42]. كشف المراد، ص 239. والعلم تابع، ص 176. «هو تابع بعضي اصاله الموازنه في التطابق»
[43]. شعر خواجه نصير، در اينباره در صفحة قبل آورده شده است.
[44]. علم از اين جهت كه علم است و از معلوم حكايت ميكند، اقتضاي وجود آن معلوم را نداشته و در تحقق آن مؤثير نيست ولي از جهت آنكه زمينهساز اختيار و اراده فاعل است، در هستي فعل مؤثر ميباشد. منظور از علم (فعلي) همين است. بنابراين علم فاعل مختار نسبت به افعال خود فعلي است، ليكن نسبت به افعال ديگران فعلي نيست، هر چند بر آن مقدم باشد. شوارق الافهام، ص 421، نقل از كيهان فرهنگي، سال 67، مقاله استاد سبحاني.
[45]. بقره/ 187.
[46]. نور/ 63.
[47]. بقره/ 77.
[48]. بقره/ 197.
[49]. توبه 42.
[50]. تحف العقول.
نظر خود را اضافه کنید.